#آلاگل_پارت_39

_نه...نه فرزاد.شوخي گفتم ميام. فردا منتظرتم...

_ممنون آلاگل..پس من برم ديگه...شبت بخير.

_شب توهم بخير.

نميدونستم خبر کوه رو به مامان بابا بدم يا نه؟يعني هنوزم به فرزاد اعتماد داشتن..؟

سر ميز شام در عين خونسردي ظاهري گفتم

_فرزاد زنگ زد بهم... مامان با ذوق و بابا منتظر نگاهم کردن...

_گفت فردا صبح بياد دنبالم بريم کوه... منم گفتم به شما بگم اگه اشکالي نداشته باشه دعوتش رو قبول کنم...

مامان_فکرنکنم اشکالي داشته باشه. نه همايون؟؟فرزاد رو که ميشناسيم..

بابا_حالا چرا صبرنکرد با خانوادش بياد و ميخواد برين گردش؟؟

شونه اي بالا انداختم و گفتم _نميدونم...

_چه ساعتي ميرين؟

نفس عميقي کشيدم

_ساعت 7مياد اينجا دنبالم..

romangram.com | @romangram_com