رمان آلاگل

#آلاگل_پارت_38


_اوه راست ميگي!ببخشيد موش کوچولو!!

_خوب چه خبرا ؟خانوادت خوبن؟مامان باباي من که شديدا مشتاق ديدار شماهستن...

_خوبيم همه ممنون...شرمنده از بس گرفتار بودم فراموش کردم بهت زنگ بزنم..امروز بابا سراغتون رو گرفت و منم الان زنگت زدم...

_اهان ..

_فردا برنامه ات چيه؟

_جمعه ها اصولا تا ظهرخوابم.. و هر دو خنديديم...

_حالا اين جمعه بايد قيد خوابتو بزني!!

_چطور؟؟؟

_چون من صبح ميام دنبالت تا باهم بريم کوه!دوتايي...!

تو رودربايستي قرار گرفتم بدجور!!...البته بد هم نبودا.. خيلي وقته نرفتم کوه...

_پس،من فردا صبح ساعت7درخونتونم.

_من کي قبول کردم بچه پرو؟!من که نميام... _لوس نشو آلا....نکنه باهام معذب شدي؟؟


romangram.com | @romangram_com