#آلاگل_پارت_37
وارد اتاق شدم...لباسامو عوض کردم.
دلم ميخواست با مژگان حرف بزنم!!چقدر خوب که عاشق همديگن..!
گوشيکو از کيفم در آوردم...اوووه!چندتا تماس بي پاسخ از ناشناس داشتم و چون گوشيم سايلنت بود نفهميده بودم. خواستم شماره مژگان رو بگيرم که دوباره گوشيم زنگ خورد..اتصال رو برقرار کردم
_بله؟؟
_سلام... ابروهامو توهم کشيدم _شما. ؟
_خوبي آلا؟..
صداي آشنا...!داشتم به مخم فشار مي آوردم که با لحن شيطون گفت
_فسفر نسوزون موش کوچولو... فرزادم!
از روي تخت بلند شدمو گفتم
_اهااااان.. اره!تويي... خوبي ؟؟ميذاشتي دوسال ديگه زنگ ميزدي!!
_حالامن سرم شلوغه... تو چرا يه زنگ نزدي؟
حق به جانب گفتم
_ببخشيد که شمارتو نداشتمااا...معذرت ميخوام.يادت نيس شب تولد ميخواستي شمارتو بدي که يکي صدات زد و بعدهم رفتين...؟؟
romangram.com | @romangram_com