#آلاگل_پارت_26
_آلا چته تو؟؟حالت خيلي بده دختر چرا انقدر داغي؟
نشستم و گفتم
_نه...خوبم.
دستمو گرفت تو دستاشو گفت
_مربوط به..عرفان ميشه؟!
نگاه خيرمو از تخته گرفتم و خيره ي چشماش شدم...
_آلا.. چند روزيه تو خودتي.بهت هيچي نگفتم تا خودت بياي بگي ولي.. انگار منو ديگه محرم خودت نميدوني؟
سکوت کردم..دهنم بسته شده بود. دوست نداشتم تحقير بشم..شيما از همون اول گفت ما براي هم نيستيم. ولي من پامو کردم تو يه کفش و.. گفتم اشتباه نکن عرفان پسرخوبيه...من دوسش دارم!حالا چجوري بهش بگم عشقي که اين همه به رخت کشيدم به نابودي رسيد؟چجوري از عرفان که انقدر خوب جلوه اش دادم و از خودم زدم تا باهم خوب باشيم،بهش بگم؟چجوري نامرديشو بگم؟!
آب دهنمو به سختي قورت دادم تا بلکه اين بغض لعنتي بره پايين... چشماي شيما نگران تر از هميشه بود...
ساکت نگاهش ميکرد که با ترس گفت_آلا؟خواهري بگو چي شده؟؟داري نگرانم ميکني... چيشده که اين بلاها سرت اومده؟؟داري تو تب ميسوزي... اون اولم که رسيدي رنگت مثل گچ بود!چيشده آلا؟...
همه جريانو واسش تعريف کردم و شکه شد!!همونطور که تعريف ميکردم شيما باهام همدردي ميکرد...چقدر خوب بود حضورش...
??:??]
romangram.com | @romangram_com