#آلاگل_پارت_25

??:??]

سوار تاکسي شدم و تا مدرسه سعي کردم ذهنمو مشغول نکنم...

چشمام از سوزش خمار شده بود.. بدنم بي حس بود!عوارض خيس شدن زير بارونه ديگه...

_خانوم پياده نميشين؟رسيديم.

کرايه رو حساب کردم و بطرف مدرسه حرکت کردم.

احساس کردم کسي صدام ميزنه.. برگشتم عقب..

عرفان بود..نه!!تحمل ديدنشو نداشتم...

داشت به سمتم ميومد...پاتند کردم و وارد حياط مدرسه و بعدهم وارد سالن شدم.

دستمو گذاشتم رو قلبم...تند ميزد!خيلي تند...

شيما به سمتم اومد و نگران گفت_سلام..چيشده آلا؟خوبي؟؟چرا رنگت پريده؟

_سلام..نه چيزي نشده.

و دستشو گرفتم و به سمت ي کي از کلاسها بردمش...

يه لحظه سرم گيج رفت و اگ به شيما تکيه نکرده بودم پخش زمين ميشدم...

romangram.com | @romangram_com