#آلاگل_پارت_23

کيفم از دستم افتاد. ..همون حرفايي که به من زد و منو عاشق خودش کرد،به ميترا ميگه يا... خم شدم و کيفمو برداشتم..به راهم ادامه دادم..امشب اولين بار بود تو آغوش هم بودن يا چندمين باره...؟دوسش داره نه؟...معلومه!جنس دوست داشتنش با واسه من فرق داره!خالصه.. من کيم اصلا.؟

پله ها رو يکي يکي بالا رفتم..آب از سر و روم ميچکيد.. ولي چرا سردم نبود؟شايد چون ديگه آغوشي واسه گرم شدن نداشتم... قصدش چي بود از بامن بودن؟از منو عاشق خودش کردن؟؟هي...

بي سر و صدا وارد اتاقم شدم و بي حال رو تخت افتادم.. پتورو تا روي سرم کشيدم و سعي کردم چونه ي لرزونمو مهار کنم...سعي کردم نزارم اشکهام بريزه...بازيچه بودم؟؟...منم خدايي دارم..همون خدايي که امشب پا به پام اشک ريخت...انقدر که من زير اشکهاش خيش شدم. .

??:??]

احساس خفگي بهم دست داده بود... بي حال چشمامو باز کردم...کي خوابم برد؟انگار دارم تو کوره ميسوزم..خيلي گرمم شده بود..

پتو رو کنار زدم ولي اصلا حس و حال نداشتم بلند شم..نگاه به ساعت کردم.5صبح بود.

به زحمت بلند شدم و رفتم حمام...دلم آب سرررد ميخواست!

بي معطلي رفتم زير دوش...کم کم و اتفاقات ديشب يادم اومد.

پوزخندي زدم و چشمامو بستم...

رو زمين زير دوش آب سرد نشستم.

معدم شديد ميسوخت...تازه خوب شده بود!تازه کلي دارو خوردم تا درد معده ي عصبيم خوب بشه ولي ..انگار فايده نداشت...

نيمساعتي تو حمام بودم...

موهامو بي حوصله سشوار کشيدم و بستم.فرم مدرسه رو پوشيدم...حس مدرسه نداشتم ولي بهتر از تنهايي تو خونه بود!دست گذاشتم رو پيشونيم هنوز داغ بودم..از درون داشتم ميسوختم.

romangram.com | @romangram_com