#آلاگل_پارت_165


_خووب ..پس اون چيشد،؟

فرزاد_بعد از اينکه يه کتک حسابي از من خورد پليسا رسيدن و دستگيرش کردن .

پوزخندي زدم و بقيه راه در سکوت سپري شد...

از فرزاد و شيما سرسري خداحافظي کردم و وارد خونه شدم...

سميرا اسفند رو دور سرم چندبار چرخوند و زير لب يه چيزاي ميگفت که اهميتي ندادم ...

بابا با نگراني و مامان با گريه نگاهم ميکردن ...

بي توجه بهشون راه اتاق رو در پيش گرفتم...

صداي نگران مامان رو شنيدم

_همايون..صبرکن ..الان وقتش نيست.

روي پله ها توقف کردم که صداي پاي آشنايي به گوشم خورد..مثل هميشه محکم و استوار!!

صداي گوش خراشش به گوشم خورد امابرنگشتم

_آلاگل!اين چه طرز رفتاره؟؟انگار نه انگار من و مادرت نگران احوالت هستيم و تو خيلي خونسرد سرتو ميندازي پايين و ميري ...


romangram.com | @romangram_com