#آلاگل_پارت_164

_آلا ..عزيزم سعي کن اين چيزارو دور کني از ذهنت...بذار يه وقته ديگه..

شيشه رو دادم پايين و عميق نفس کشيدم

_فرزاد...خودت خوب ميدوني اون جريان هيچوقت از ذهنم پاک نميشه پس منو کلافه تر نکن و بگو

_خب..اون شب که تورو دزديدن مسلما خبري ازت نبوده..شيما خانوم نگرانت ميشه و مياد دنبالت ..ولي اثري ازتو نبوده...

چراغ قرمز رو رد کرد و ادامه داد..

_نگرانت ميشه و زنگ ميزنه به گوشيت ولي وسائلت رو تو خونه باغ تولد پيدا ميکنه...جريان رو که به دوستت،ساره ميگه شک ميکنه به اينکه هرچي هست زير سر اون پسر عوضيه..

دستي رو پيشونيم کشيدم و به بقيه حرفاش گوش دادم.

_اول زنگ ميزنن به خانوادت و اوناهم منو در جريان گذاشتن...چون گوشيت در دسترس نبود و من زنگ زدم خونه که بريم بيرون ...

_جريان رو با پليس در ميان گذاشتيم...يک روز کامل دنبالت بوديم و هيچ خبري از تو نبود!حال هممون حسابي گرفته ونگران بوديم چون اون يه رواني به تمام معنا بود...

با مهراد رفتيم سراغ دوستاي عرفان و با يکم گوش مالي،موقور اومدن و آدرس اون باغ رو دادن...هرچند ما بعيد ميدونستيم شما اونجا باشين...ولي شکر خدا قبل از اينکه ...

دستپاچه حرفشو عوض کرد و با لبخند هولي گفت

_شکرخدا همه چيز تموم شد ديگه...شيما خانوم موافقيد اول بريم آلاگل رو پياده کنيم بعد شماروبرسونم؟؟

شيما_ب..بله ..من حرفي ندارم..

romangram.com | @romangram_com