#آلاگل_پارت_159


ديگه واقعا نا اميد بودم...

_اين دفعه صبري تو کار نيست...زمان ندارم کوچووولوووو...

رو بدن سرد و نحيفم دوباره خيمه زد...

تير آخر رو هم رها کردم...

با بغض و خيلي سريع گفتم

_عرفان جون مادرت قسم کاريم نداشته باش..تورو به روح مادر...

سيلي محکمي که خوردم مهم نبود. . در برابر دفاع از خودم و دنياي دخترونه ام مهم نبود...مهم اين بود که کارساز بود حرفم ...

شيشه مشروب رو برداشت و محکم زد تو ديوار.... و داد زد

_لعنت بهت لعنت....

از بيچارگي تو خودم پيچيدم و زار زدم...با چشم دنبال لباسم ميگشتم که در اتاق با شتاب باز شد....ملحفه رو تخت رو کمي دور خودم پيچوندم

چشماي اشکيمو به در دوختم...ناباورانه به فرشته نجاتم نگاه ميکردم...

زبونم بند اومده بود و کاري ازم ساخته نبود...


romangram.com | @romangram_com