#آلاگل_پارت_158
بازومو کشيد و منو رو خودش خوابوند و تند پاهامو با پاهاش قفل کرد و دستاشو دورم گرفت و با شيطوني گفت
_اين دفعه شيطوني کني کارمو زودتر به پايان ميرسونم..عجله نکن کوچوولو به آخرشم ميرسيم...
اين دفعه با حرص و وحشي گري بيشتري به کارش ادامه داد منم مدام وول ميخوردم ولي دريغ از يه تکون کوچيک...
کم کم گريه ام تبديل شد به هق هق و التماس
_عرفا...ن ...تورووو خخخدا...ولم کن...ب..بذا...
مجال نداد ادامه حرفمو بگم و منو خوابوند کنارش رو تخت...سريع بلند شدم و همينطور که لباسمو بالا مي کشيدم خودمو به کمد رسوندم..هرچي تلاش کردم دستم حتي به لبه کمد هم نرسيد...يه دفعه احساس کردم يکي از پشت بهم چسبيده و....لباس کم کم داره در مياد از تنم...لباس افتاد رو زمين و من خر هيچ کاري ازدستم برنميومد.با ضجه گفتم
_توووروخدا ولم کن عوضيييييي ...
منو مثل بچها تو بغلش گرفت و پرت کرد رو تخت...دستشو برد سمت کمربندش و ...
قالب تهي کردم ...چقدر بيچاره بودم من...
حتي ديگه با دوتا دستم هم نميتونستم بدن ظريفم رو از نگاه هرزه ي اين پست فطرت بپوشونم...
با فرياد گفتم
_تف تو ذات پستت...آشغااال...
کمربندش باز بود...به سمتم اومد...
romangram.com | @romangram_com