#آلاگل_پارت_157
همه وجودم ميسوخت...!يه دفعه روم خيمه زد و چشماي خمارشو تو چشاي لبريز از اشکم دوخت...
دستمو گذاشتم رو سينه اش ...ولي فايده نداشت .
_تقلا نکن کوچولو..من به هرچي بخوام ميرسم...
و خنده ي کوتاهي کرد..سرمو مخالف چرخوندم حالم از بوي بد دهانش داشت بهم ميخورد ...
با يه دستاش خيلي ريلکس و آروم اول دست راست و بعد اون يکي دستمو گرفت و گذاشت رو تخت...
کاملا روي من بود...سنگيني وزنشو ننداخته بود رو من ولي داشتم خفه ميشدم از بوي بد و اين حالت....
بغض لعنتيم به خفگي که داشتم دامن ميزد...
همزمان با گرم شدن لبهام،اشکام هم جاري شد...چشماش بسته بود و دستش لاي موهام....
کوچکترين حرکتي نداشتن لبهام...حسي جز نفرت نداشتم...خيلي بد بود که واسه اولين بار اين عشق بازي رو با هوس و نفرت تجربه کني...خيلي بد...
عرفان کاملا تو حس بود...لبهام تکون خورد و اون عکس العملش بيشتر شد...با يه حرکت ناگهاني لب پايينش رو دندون گرفتم ...خيلي بدجور بود احساس کردم از اينطرف و اونطرف لبش دندون خودمو لمس کردم...يعني خيلي فجيح و عميق بود...
سريع بلندشد نشست و دستشو گذاشت رو لبش...دستشو برداشت...حسش کلا پريده بود اخم غليظي داشت .دستشو برداشت...اووف لبش کلي باد کرده بود و يکم خون ميومد....نشستم و خواستم از تخت بيام پايين که ناگهاني بسمتم اومد....رفت پشت سرم و دوتا دستما از پشت گرفت ...لعنتي زورش خيلي بود....نفهميدم داره چيکارميکنه ولي وقتي صداي زيپ لباسمو شنيدم ...قلبم ايستاد ...
حلقه آستين هارو از دستم درآورد...دستمو سريع کشيدم و جلوم نگهداشتم...دلم ميخواست بميرم و تو اين حالت نباشم...
romangram.com | @romangram_com