#آلاگل_پارت_155
با قدم هاي بلند و محکم عرفان خيلي سريع رسيديم به همون اتاق که ديده بودم...
اينجا مرگ من حتميه... وواااااي خددددااااا....
آشغال خر زوره خسته نشد منو اينجور بغل کرده؟؟؟
در اتاق رو باز کرد و منو پرت کرد رو تخت...
سريع در رو قفل کرد و کليدشو انداخت پشت يه کمد بلند..که عمرا اگه دستم بهش مي رسيد...
نگاه سريعي به اتاق انداختم فقط همين تخت دونفره بود...حتي هيچ پنجره اي هم نبود ...
سريع رو تخت نشستم و عقب عقب رفتم...عرفان هم قدم به قدم ميومد جلو تا برسه به تخت...
رسيدم به تاج تخت...پاهامو تو بغلم جمع کردم و با ترس و لرز بهش خيره شدم...
از روي آباژور کنار تخت شيشه مشروب رو برداشت و يه نفس سرکشيدم...
لبه تخت نشست ...دکمه هاي پيراهنشو يکي يکي باز کرد.دستي تو موهاش کشيد...
انقدر لبمو جوييده بودم که پوست انداخته بود...
نگاهي به قيافه ي ترسيده من کرد و مستانه خنديد و گفت
_توله..نکن الان خون ميشه اون لبات ..من لب با طعم خون دوووست ندارمااا...
romangram.com | @romangram_com