#آلاگل_پارت_152
کم کم داشتيم به در نزديکتر ميشديم...تا اينجاش که خبري از عرفان نبود...
ميترسيدم از کاري که مي خواستم بکنم اما بهتر از اتفاقات بعدش بود.
از در اتاق خارج شديم..همچنان خودمو شل نگه داشته بودم و به زور راه مي رفتم...
يه راهروي کوتاه که به يه در ميرسيد.
يکم که نزديکتر شديم از پشت شيشه هواي نيمه تاريک و درخت ها رو ديدم..نيمه باز بود و اين خيلي خوب بود که قفل نيست..!
رامين هنوز بازومو گرفته بود...
ايستادم..اونم ايستاد ..
_ميشه يه کفشي چيزي بهم بدي؟؟
خشمگين نگاهم کرد و بازومو محکمتر چسبيد... چند قدم برگشت عقب و يه در کوچيک رو باز کرد...باهم وارد شديم...سرشو چرخوند و دنبال کفش مي گشت..
نگاهم به چوب ايستاده کنار دستم افتاد... اصلا حواسش به من نبود...
از شانسم دستي که ازاد بود کنار چوب قرارداشت...قلبم آروم و قرار نداشت و محکم به سينه ام ميکوبيد..
رامين به سمت يه سري وسيله که جلوپاش بود خم شد و يه چيزي زير لب مي گفت که نشنيدم...
romangram.com | @romangram_com