#آلاگل_پارت_147

موهامو ول کرد و همونجا پشت سرم ايستاد ...

_مادرم،فرزانه وکيلي،تو يه خانواده متوسط بوده...21سال پيش يه پسر لاشي ولي پولدار مياد خواستگاري مادرم...هه به قول خودش عاشق مادرم بوده...خانواده مادرم قبول ميکنن چون فکرميکردن اون پسر يه آدم حسابيه ...

ولي ...2،3 ماه به پاي مادرم نموند و ازش جداشد...

يه صندلي از گوشه انباري آورد و روبه روم نشست...آرنجشو گذاشت رو زانوهاش و بطرف جلو خم شد...به يجا خيره شد و نفس عميق ميکشيد ...

چرا اينارو واسه من تعريف ميکنه؟منو اسير خودش کرده که اين چرت و پرتارو تحويلم بده؟؟؟

_به پدربزرگم گفته شما در شان خانواده ما نيستيد و ما به درد هم نميخوريم...گفته من ميخوام برم خارج از کشور و فرزانه با من نمياد.!يه مشت حرف مفت ...!مادرم عاشق اون پسر شده بوده...بعد از طلاقشون بدجور ضربه ميخوره...کسي که مادرم عاشقش بوده اسمش همايونِ...هه..

خواستم دهان باز کنم که گفت

_هيييس.. هيچي نگو الان من فقط حرف ميزنم....بعد از طلاقش پدرش مجبورش ميکنه با يه آدم ديگه به اسم ناصر ازدواج کنه...کسي که مادرمو به خيلي کارا مجبور ميکنه ..يه آدم دائم الخمر ..يه معتاد رواني !کسي که وقتي مادرمو باردار ميکنه به بار کتک ميگيرتش ...چون فکر ميکرده از همايون لعنتي حامله است...!تا جايي که خانواده مادرم هم باورميکنن و اونو طرد ميکنن..چون مادرم حقيقت رو به همشون گفته بوده ..گفته بوده که با همايون هيچ رابطه اي نداشته...

اون همايون عوضي باعث شده مادر من ذليل و خار بشه...آواره ي کوچه خيابون ميشه ..بماند که چندين بار کتک ميخورده ...مادرم به هزار و يک سختي روزگارشو ميگذرونه تا من به دنيا ميام...موقعي که مادرم از دست ناصر فرار کرده بوده و تو اوضاع بدي بوده ...همايون که همون سال ازدواج کرده بوده با يکي ديگه...مادرم با مشقت منو بزرگ ميکنه ...اينکه چجوري حقيقت رو فهميدم به توهيچ ربطي نداره..ولي يه چيز به تو خيلي ربط داره!اونم اينه که..پدر عوضيت مادرمو بدبخت کرده!اره...اون همايون لعنتي پدر تو بوده ..

احساس کردم قلبم براي يک لحظه ايستاد...!!همه چيز خيلي شوک آور بود...

اشکم رون شد روي گونه ام..پوزخندم به خنده ي کوتاه تبديل شد...

_عرفان..بس کن.اين چرت و پرتا رو تحويل من نده....بگو چرا منو آوردي اينجا؟؟؟

سکوت کرده بود..با اخم داد زدم

romangram.com | @romangram_com