#آلاگل_پارت_142


سيگار بعديشو روشن کرد و گفت

_يادته که..بهت گفتم نميذارم از دستم بري...همه ي عمرم انتظار اين لحظه هارو کشيدم...همه ي عمرم و ساعات زندگيم فکرم روي عذاب دادن تو بود...

از رواني بودن عرفان و بدبختي خودم هق هق ميکردم و حرف ميزدم واسم مهم نبود صدام چقدر بلنده ..

_آخه چراااا ؟؟مگه من چيکارت کردم؟؟اين تو بودي که خيانت کردي...

پوزخندي زد و گفت

_خيانت؟هه...من اصلا دوستت نداشتم که خيانت کردن بهت واسم مهم باشه...تو فقط طعمه ي من بودي...فقط يه هدف بزرررگ..

_لعنتتتتتتت به تووووو....تف تو ذاتت آشغالللل ...نميگذرم ازت ....

با حرص و بلند تر از صداي خودم گفت

_خفه شووووو تا بيچارت نکردم ...ببر صداتوووو

با عصبانيت از اتاق خارج شد و من موندم و تنهايي..

يه عالمه فکر جور واجور..

کي تا حالا من اينجام؟شيما چيکار ميکنه؟يعني فهميدن؟؟مامان و بابام چي...؟مثل هميشه ريلکس و يا...دل نگران..؟؟


romangram.com | @romangram_com