#آلاگل_پارت_139

يه ابروشو بالا انداخت و بهم نزديک شد...

_ميخواي بهت بگم چيکارميکنم؟؟خيلي دوستداري بدوني؟؟

نگاه هرز و خيره اش روي پاهام ميچرخيد...شکرخدا يقه لباسم باز نبود ...

عوضي دست گذاشته بود رو نقطه ضعفم...نزديکتر شد...بدجور ديگه ترسيده بودم .لعنت بهت آلا...خفه شي که واسه خودت دردسر ميسازي ...

نفس هاي داغ و گرمش بدجور گوشمو قلقلک ميداد...کثافط رذل...تو يه حرکت سريع به جون گردنم افتاد .حالم داشت بهم ميخورد

اشکام ديگه روون شده بود

_ولم کن آشغاااااال....گمشوووووو ...هق زدم و دوباره کمک خواستم

_عوضيييي ..ولمممم کن ...

دستشو فرو کرد تو موهام ...تو چشمام ذل زد ...حالم از چشماي خمارش بهم ميخورد...

گريه هامو که ديد پوزخندي زد و گفت

_ديدي چيکارميتونم بکنم؟البته ..اگه بخواي بيشترهم ازم بر مياد ..مثلا...

به لب هام نزديک شد که جيغ کشيدم

در با شتاب و صداي بدي باز شد و به اميد رهايي لبخند محوي نشست رو لبام ...با کنار رفتن اين پست فطرت،ترس و وحشت و تعجب يکجا به قلبم فرو ريخت...

romangram.com | @romangram_com