#آلاگل_پارت_137
دري که روبه روم بود با شتاب باز شد...نور بيرون از اين اتاق بيشتر بود،اذيت ميکرد ...سرمو پايين انداختم و کمي سرفه کردم...
صداي قدم هاي محکم کسي به گوشم ميخورد.دستي زيرچونه ام قرار گرفت و با شتاب سرمو آورد بالا....
از قيافه ي عصبي و ترسناکش لرز به بدنم افتاد ..
_چه مرگته صداتو انداختي رو سرت دختره ي عوضي؟؟؟
هر کلمه رو که ميگفت فشار انگشتش هم روي چونه ام بيشتر ميشد ...اما قطره اي اشک نميريختم.
با اخم سرمو برگردوندم و گفتم
_تو ديگه کي هستي؟؟؟چي از جون من ميخواي؟؟؟
پوزخند صدا داري زد و گفت
_به وقتش همه چيزو مي فهمي کوچوولو...
پشت به من کرد و خواست بره که با داد گفتم
_عوضييي بگو چي از جونم ميخواي؟؟؟تو کي هستي؟؟؟
با خشم بطرفم برگشت و چندقدم رفته رو برگشت و در لحظه ي آني چنان زد توي صورتم که گوشم سوت مي کشيد...لعنت بهت!
اشک تو چشمام جمع شده بود...
romangram.com | @romangram_com