#آلاگل_پارت_134
_آره..چرا که نه .!؟
ساره_اوکي عزيزم.من بايد برم پيش بقيه هرسوالي داري از الناز بپرس اگه بتونم بازم ميام پيشتون ...فعلا
لبخند زوري به الناز زدم و گفتم
_خب..ميشه بگيد اون شب دقيقا چي ديديد و چيا شنيديد؟
چشماشو با ناز باز و بسته ميکرد
_راستش من اون شب خيلي ميترسيدم که کسي مارو ببينه و واسمون بد بشه..يا همون پسره،..عرفان مارو ببينه !که همين هم شد..يکي از دوستاش مارو ديده بود و بعدا به عرفان گفته بود...عرفان اون شب اصلا تعادل روحي نداشت...
بقيه حرفاش همونايي بود که ساره بهم گفته بود..!شنيدن دوبارشون اصلا خوشايند نبود ...
الناز خيلي کند حرف ميزد و کشش ميداد واقعا حوصلم سررفته بود ...
_ممنون الناز جون...
_خواهش ميشه...!
از جاش بلند شد و بدون هيچ حرف ديگه اي رفت!
از جام بلند شدم
romangram.com | @romangram_com