#آلاگل_پارت_129
چشماش برقي زد و گفت
_عااالي شدي دختر!خيلي ناز شدي...
چشمکي بهش زدم_توهم همينطور!
امشب تولد ساره بود...
شيما يه شوميز يقه گره آبي فيروزه اي پوشيده بود با يه دامن کوتاه مشکي.موهاشو ساده بالا بسته بود و آرايش نسبتا غليظي داشت.ولي درکل خيلي خوشگل شده بود.
دوباره تو آينه نگاهي به خودم کرد.
لباس عروسکي حلقه آستين که بالا تنه اش سفيد بود و پايين تنه اش که تا زانوم بود، زمينه مشکي با طرح برگ هاي سفيد ...
پايين موهامو فر کردم و نصفشو بالا بستم .آرايش مليح دخترونه ام زيباييمو تکميل ميکرد.
لباسمونو پوشيديم و بعد از خداحافظي از مامان و بابا سوار ماشين شديم.آدرس خونه باغي که ساره بهم داد بود رو به راننده گفتم.
راه تقريبا زياد بود و شکر خدا ما زودتر راه افتاده بوديم.
بالاخره رسيديم .پياده شديم و به راننده گفتم
_آقاي عظيمي شما برين واسه برگشت خبرتون ميکنم
_اما خانوم...
romangram.com | @romangram_com