#آلاگل_پارت_127

با چشماي بي رمق نگاهش کردم .فرزاد بود که نگران نگاهم ميکرد ...يکم آب بهم داد و کمک کرد تا بخورم..

_خوبي آلا؟

تنها سري تکون دادم....به ياد آوردم اتفاق توي مطب رو...صدا زدن اسمم توسط فرزاد و بعدهم ..يه دنياي مبهم و خواب عميق.

پرستار وارد شد و بعد از تزريق يه آمپول توي سرمم رفت بيرون ...

فرزاد فقط نگران نگاهم ميکرد.دکتر وارد شد

_بسلامتي که به هوش اومدي دخترم...

يکم سوال ازم پرسيد و توضيح داد که بدنم ضعيف شده و معدم خيلي عصبي شده.کلي دارو واسم تجويز کرد و بعد از سفارشات لازم اتاق رو ترک کرد...گفت فعلا به آندوسکوپي احتياج ندارم ولي دفعه ي بعد حتميه پس بايد مراقب باشم.

_چيشده آلاگل؟چرا اينجوري شدي تو؟دکتر ميگه معدت عصبيه...چرا آخه؟اونم تو اين سن..

وقتي سکوتم رو ديد گفت

_حرف بزن آلا با توام.

جريان رو واسش تعريف کردم.از همون اول...گاهي با لبخند گاهي با بغض..بعضي جاهاشو با خنده و بعضي جاهاشم با گريه ...به هرنحوي بود تعريف کردم ...!گاهي مکث ميکردم و وقتي سکوت فرزاد رو مي ديدم ادامه ميدادم...تمام مدت کوچکترين نگاهي به فرزاد نکردم...عين حرف هاي ساره رو هم بهش گفتم .

حرفام که تموم شد،پلکامو واسه چند لحظه بستم...

با گرماي دستي که روي دستم قرار گرفت چشمامو بازکردم...

romangram.com | @romangram_com