#آلاگل_پارت_126
لبخند زوري زدم و چيزي نگفتم ...کلافه از اينکه بدموقع اومدم خواستم خداحافظي کنم که فرزاد گفت
_چيزي شده آلا..؟
مهراد رفت کنار.معدم بدجور ميسوخت..
_کاري داشتي باهام که اومدي اينجا؟
سرم شديد گيج ميرفت...دهنم خشک شده بود و کلماتو نميتونستم ادا کنم.
_آلاگل؟؟چرا چيزي نميگي؟؟خوبي؟
مهراد_فرزاد من ميرم تو پارکينگ زود بيا منتظرم..
ميخواستم حرف بزنم ولي نميتونستم دستمو گذاشتم رو معده ام و کمي خم شدم ...ديگه توان ايستادن نداشتم. ...همه حرفا و تصاوير تو ذهنم ميچرخيد..
فرزاد مرتب اسمم رو صدا ميزد و بعد با صداي بلند چيزي گفت که نشنيدم..
صداهاي مبهم کم کم قطع شد و من هيچي نفهميدم!
با خستگي و به زور چشمامو باز کردم.نور اتاق خيلي اذيت ميکرد دوباره چشمامو بستم و بازکردم تا به نور عادت کنه...
يه دفعه به سرفه افتادم که حضور کسي رو کنارم حس کردم.
romangram.com | @romangram_com