#آلاگل_پارت_124
کمي بعد ساره رفت خونشون و من موندم و يه دنيا فکر...
تو يه دنياي سردرگمي و مبهم ...!ديگه نميدونم کي حرفش راسته و کي دروغ؟؟
کلافه بودم ..خيلي زياد...!
جون من درخطر بود؟!چرا واقعا؟مگه من چيکار داشتم به عرفان؟زهري بهش ريختم؟!زخمي گذاشتم رو دلش؟!!
رفتم سراغ کيفم و نشوني مطب فرزاد رو برداشتم!ديگه بسه هرچي بچه بازي درآوررم و از اتفاقات اطرافم راحت گذشتم ...
نکنه بابا چيزي فهميده که اين راننده رو مرخص نميکنه؟!
ديگه جواب هيچي معلوم نبود...
چرا ميخواستم برم پيش فرزاد..؟چي بهش بگم؟بگم دل دادم به کسي که الان بايد اين حرفارو راجع بهش بشنوم؟؟کسي که قصد جونمو داره؟اصلا حرفاي ساره تا چه حد راست بود؟
چشمامو بستم و سعي کردم به چيزي فکرنکنم حالم زياد خوب نبود...معده درد و سر درد!
_خانوم رسيديم.من همينجا ميمونم تا بياين.
سري تکون دادمو به سمت مطب راه افتادم.
يه ساختمان چند طبقه و شيک.وارد آسانسور شدم و دکمه5رو زدم..
romangram.com | @romangram_com