#آلاگل_پارت_122
_آره..عرفان لعنتي نذاشت.هربار که خواستم بهت نزديک بشم چهارستون بدنم ميلرزيد که نکنه عرفان ببينه عرفان بفهمه...اما ديگه الان هيچي واسم مهم نيست آلاگل!نبايد بذاريم اين پست فطرت هرکار دلش خواست بکنه.
سکوت کردم...سرمو روپاهام گذاشتم که ادامه داد
_راستش يه چيزاي ديگه اي هم هست که بهت نگفتم !
کلافه سرمو بلند کردم و گفتم
_ديگه مگه چيزيم مونده؟
_هه..اصل کاري مونده!آلا.ميدونم شايد اين حرفارو باور نکني ولي به نفعته که باور کني چون جونت در خطره!لجبازي رو بذار کنار و به حرفام گوش کن...وقتي ميگم من خوب عرفان رو شناختم بلوف نميزنم...
پوزخندي رو لبام نشست و گفتم
_جون من؟جون من در خطره؟هههه حرفاي گنده ميزني ساره...مگه عرفان کيه؟مگه ما چيکارش کرديم که جونمون در خطر باشه...
پوفي کردم و حين بلند شدن گفتم
_بيخيال دختر...اينا ديگه يه مشت توهم فانتزيه!
_وايسا...هنوز حرفام تموم نشده.من حتي مدرک هم دارم واسه حرفام ...
برگشتم به سمتش و گفتم
romangram.com | @romangram_com