#آلاگل_پارت_120
رو کاناپه نشست و نگاه گذراي به اتاق انداخت...دست به سينه نگاهش کردم که خودش شروع کرد به حرف زدن
_آلاگل من واقعا متاسفم بخاطر اون روز...ميدونم خيلي ازم دلخوري ولي من دليلي دارم که اگه بشنوي ممکنه اين ناراحتيت تموم بشه!
_خب..بگو دليلتو؟؟
_روزي که باهات قرار داشتم،تصادف کردم!مطمئنم اون نفر از عمد بهم زد ...
لبخندي زدم و بعد خنده ي کوتاهي کردم
بهش اشاره کردم و با پوزخند گفتم
_ماشين زد به تو؟عمدي؟؟ههه مگه کي هستي تو ؟دشمن خوني داري..؟؟!چرت نگو خواهشا...داري حوصلمو سر ميبري.
_اگه دو دقيقه صبرکني من همه چيو واست توضيح ميدم.
سکوت کردم و اون ادامه داد
_دوسال پيش وقتي با عرفان دوست شدم مثل تو بودم!عاشق و دلباخته ي اون...دقيقا انگار يه جوري بود که آدمو با حرفا و حرکاتش جادو ميکرد...!اعتمادمو نسبت به خودش جلب کرد و دلمو از آن خودش کرد!فکرميکردم عاشقمه ...ولي نبود...حالا که همه چيزمو بدست آورده بود اخلاقش کلا برگشت..بداخلاق شده بود.مشکوک بود ..نمي فهميدم چشه و چي ميخواد!
هقي زد و اشکاشو پاک کرد ...مبهوت بهش نگاه کردم.دقيقا حالاتي که عرفان با من داشت ..!
_بارها ميخواست به زور بهم....تجاوز کنه و رابطه داشته باشه اما هر دفعه خدا نجاتم داد و راهي جلوم گذاشت...از اون موقع بود که کم کم بجاي اون عشق مسخره و بچه گانه،نفرت بود که جاشو تو قلبم پر کرد.يه سوال؟
romangram.com | @romangram_com