#آلاگل_پارت_114


منم آدمي نبودم که الکي واسه يه چيزي اصرار کنم و آخرش بهش نرسم!

بي حرف و چون و چرا وسايلم رو جمع کردم و رفتم تو اتاق عمه ...

کنارش نشستم...مثل هميشه لبخند مهربونش رو به صورتم زدم و دستامو نوازش کرد...

_آلاگل..؟

_جانم عمه؟

مکثي کرد و گفت

_تو..با پدر و مادرت مشکلي داري؟

پوزخندي زدم و گفتم

_نه..چطور مگه؟چيزي شده؟

_نه عزيزدلم.آخه رفتارات جوري نشون ميده که ازشون دلگيري...

_نه عمه...مهم نيست!من از بچگي با اين چيزا بزرگ شدم.پس مهم نيست.

_چي مهم نيست؟


romangram.com | @romangram_com