#آلاگل_پارت_112
_فکر کنم تا يکي دوماه ديگه بشي عروسمون!!
مژگان سيخ تو جاش نشست و گفت
_چطور مگههه؟؟
_نکنه خاله الهه چيزي فهميده؟
شيما چشمکي زد و گفت
_آفرين آلا...درست فهميدي...
نگاهي به اطرافش کرد و ادامه داد
_مامانم شک کرده.ميگفت تو از چيزي خبرداري؟منم گفتم نه چي مثلا؟گفت از چيزي که داره بين داداشتو مژگان اتفاق ميوفته...
با اين حرفش زدم زيرخنده و به مژگان گفتم
_خاااک تو سرتون از بس ضايعه بازي درمياريد...
مژگان کلافه نگاهم کرد
شيما_ميدوني ..؟مامانم ميگفت بچه ي آدم هيچوقت نميتونه هيچ چيزو ازش پنهان کنه...ميگفت من خوب همه چيزو از چشماي شايان ميخونم...
romangram.com | @romangram_com