#آلاگل_پارت_111

_واي..اين عاليه. اين.. نگاهي به من کرد و گفت

_ممنون آلا...ممنون واقعا اين بهترين هديه واسم بود! يادش بخير...

بي توجه به قيافه پکر مهراد لبخندي زدمو گفتم

_بالاخره بايد جبران ميکردم...!

بابا_جريان اين کتاب چيه حالا؟

جريان رو واسشون تعريف کردم...

آقاي شمس،پدر مهراد لبخندي به روم زد و گفت

_اين کتاب فوق العادست ...هديه ي خوبي بود دخترم...

متقابلا لبخندي زدم.

بعد از خوردن کيک و گرفتن چندتا عکس دوباره هرکس مشغول کار خودش شد که چيزي جز حرف زدن نبود...

شيما با لبخند از مامانش جدا شد و بين من و مژگان اومد

_چيه شنگولي؟

يه بوس کوچولو نشوند رو گونه ي مژگان و گفت

romangram.com | @romangram_com