#آلاگل_پارت_11


عمه_الهي فدات بشم...بيا پيشم عزيزم.. خواب بعدازظهر کنار عمه و مژگان،خيلي بهم چسبيد...

بعدازظهر عمو هادي رفتن ..ولي عمه پيش ما موند..با وجود عمه هرچي احساس بد بود از دلم رفت..ولي..يه چيزي ته دلم ميزد..چرا از عرفان خبري نيست..!يعني انقدر واسش بي اهميت شدم که فراموش کرد قرار بود بهم زنگ بزنه؟يه روز گذشته....!

واسه خوردن شام ميلي نداشتم و تو اتاق مشغول اهنگ گوش دادن شدم...
صداي زنگ خوردن گوشيم ميومد...سريع از رو تخت بلند شدم و دنبالش گشتم.رو کاناپه بود..عرفان!

_بله؟

عرفان_سلام عزيزم خوبي؟؟

_ممنون عرفان..تو چطوري؟

عرفان_خوبم ..چه خبرا؟

_سلامتي....

عرفان_ببخشيد آلا..سرم شلوغ بود نرسيدم بهت زنگ بزنم.

پوزخند صدا داري زدم

عرفان_فکر بد نکن...واسه کارم سرم شلوغ بود.بيخيال..تو برنامه ات چيه اين هفته؟

_برنامه اي ندارم.چطور؟

romangram.com | @romangram_com