#آلاگل_پارت_105
شايان يه بادکنک بزرگ رو پر از آب کرد.
يه صندلي هم گذاشت پشت در. طوري که وقتي در ورودي رو بازميکردن,صندلي پشت در بود.
روي صندلي ايستاد...
چراغارو خاموش کردن و همه دور تا دور ايستاديم.
چندلحظه بعد صداي در اومد..و صداي بلند فرزاد که باباشو صدا ميزد.
در با شتاب باز شد و همزمان چراغ هاروشن.. فرزاد تا خواست حرفي بزنه,شايان بادکنک رو بالاي سرش ترکوند و فرزاد خيس آب شد!!!
حالا ماهم مونده بوديم بخنديم يا واسش شعر تولد بخونيم..!
مهراد با خنده فرزاد رو کنار زد و وارد شد...
دستشو انداخت دور گردن فرزاد و گونه اش رو بوسيد_تولدت مبارک رفيق...شرمنه بهت دروغ گفتم.
و با اشاره به قيافه ي فرزاد دوباره زد زير خنده!
شايان که کلا از صحنه جرم خودشو دور کرد!
فرزاد دستي تو موهاي خيسش کشيد و با لبخند به هممون نگاه کرد
_ممنون از همگي... واقعا غافلگيرم کردين.البته دروغ بدي بود!مهراد گفت بابا حالش بد شده. ...من برم لباسامو عوض کنم به حساب اونيم که اين کارو کرد بعدا ميرسم....
romangram.com | @romangram_com