#آلاگل_پارت_104


خيلي رسمي بهشون سلام کردم ولي اونا فوق العاده گرم و مهربون برخورد کردن

وارد يکي از اتاقا شدم و لباسامو عوض کردم.

موهامو مرتب کردم و از اتاق خارج شدم.

رفتم تو آشپزخونه,خاله سوسن و خدمتکارشون اونجا بودن

با مهربوني گفتم

_خاله جون کمک نميخواي؟

دستشو گذاشت پشت کمرم و گفت

_نه عزيزدلم.فريده کارارو انجام ميده منم اومدم سر بزنم. بريم الان فرزاد مياد

با کنجکاوي گفتم

_حالا چجوري از خونه بيرونش کردين فرزادو؟

_زحمتش افتاد گردن مهراد جان..

سري تکون دادم و رفتيم توي سالن...


romangram.com | @romangram_com