#آلاگل_پارت_102


دستامو از هم بازکردم و کش و قوسي به بدنم دادم...

مژگان که ديد بيدار شدم از کنارم بلند شد و رفت روبه روي آينه.

دست و صورتمو شستم و از دستشويي اومدم بيرون...

عمه رو ديدم به طرفش رفتم و گونشو بوسيدم

_قربون عمه ي خوبم بشم که اين چندروز انقدر خسته اش کرديم.

اخم ساختگي کرد و گفت

_إإ اين حرفا چيه آلا؟زشته مادر ديگه نگي ها...من اصلاهم خسته نشدم از الانم دلم داره ميگيره

_چرا؟؟

_بابات ميگفت نهايتا تا فردا برميگرديم تهران

چشمکي بهش زدم و گفتم

_خودم پيشت مي مونم غصه نخوووووور عمه جونم الانم برو حاضرشو بريم تولد!!

لبخند اومد روي لباش.


romangram.com | @romangram_com