#آلاگل_پارت_101
شيما_حالا چرا اين کتاب و واسش خريدي آلا؟
با يادآوري خاطراتمون لبخندي زدمو گفتم
_فرزاد عاشق اين کتاب بود...هميشه يه جا مي نشست مشغول خوندن اين کتاب ميشد منم مدام بهش گير ميدادم تا باهام بازي کنه آخه حوصله کتاب و اينارو نداشتم
بچها منتظر نگاهم کردن خنده ي کوتاهي کردمو ادامه دادم
_هيچي ديگه..يه روز که فرزاد ثانيه اي کتابشو تنها گذاشت منم برداشتم و تا جايي که ممکن بود پاره اش کردم! در واقع اثري از کتاب نبود... واي قيافه فرزاد ديدني بودااا کلي گريه کرد.
شايان خنديد و گفت
_تو چه ظلمي دختر و ما خبرنداشتيم!!
چشمکي زدم و جوابي ندادم
بعد از خريد لباس برگشتيم خونه.
سريع ناهارمو خوردم و رفتم پيشواز خواب!بدجور خسته بودم...
_خره من..؟خوشگل من.. ؟بلند شو ديگه...
به پهلو خوابيدو به حرفاي مژگان توجهي نکردم
_إإإ آلا؟خب بلندشو ديگههه ديرمون ميشه.
romangram.com | @romangram_com