#آلا_پارت_7
سردار -بالا سر من نایست.
-سیس... بدو بدو بیا...
سردار - مثلا زنش ببینه چه غلطی میتونه بکنه.
-شب تو خواب ناقصش کنه. پخ پخ ببُرَتش«سردار شوکه نگام کردو پِق زدم زیر خنده و شاکی نگاهش رو ازم گرفت.»
نشستم و گفتم : این ترشی بادمجون کبابیِ، صبح درست کردم با این غذا میچسبه.
سردار بدون اینکه نگاهم کنه و توجهی کنه کاسه ی ترشی رو برداشت، توجهم به فیلم باز جلب شد که زنش اومد افتاد رو سر دوست دختر مَرده...
باذوق دست زدمو ازجا بلند شدمو با هیجان گفتم:
-ای ول سردار ببین... ببین... جون من ببین...«با دهن پر یکّه خورده نگام میکرد، بلند شدم چونه اشو گرفتم و برگردوندم طرف تلویزیونو گفتم» : ببین، دمش گرم. آهان.. بزن... ببین این بلد نیست. مردا نقطه ضعف دارن...
« دستمو از چونه اش کشید و گفت» :نکن بابا! عه!
همونطور ایستادمو فیلمو نگاه کردم و سردار بعد چندی گفت :
-آلا؟
-هووم؟
-نُچ! بالا سرمن ایستاده!
نگاش کردمو گفت: از این ترشیه بده.
باهیجان گفتم:
-نه حال کردی؟ نه بگو حال کردی؟
عاصی شده گفت:
سردار - آلا چقدر حرف میزنی!
-نه مثل تو نوچ نوچ کنم مثله اسکیپی
«سردار شاکی نگام کرد و کاسه رو گرفتم و گفتم»:نچ نچ نچ..
ریتمیک نچ نچ کردم و رفتم تو آشپزخونه تا ترشی بیارم، شاکی داد زد : آلا!
-ببین تعریف کن باید برم از تو تراس آشپزخونه بیارم.
داد زد: اونطوری!؟ همه فکر میکنن زنمی با روبند و موی باز داره میره تراس آبروی منو ببره...
-اَهَه...
شاکی گفت: گفتم هرغلطی میکنی، آبروی منو خونوادمو حفظ کن، تو خیابون چادر میذاره بعدبا روبند و موی باز داره میره تو تراس!
@romangram_com