#آلا_پارت_6

ببر بشورش بعد بیار تو جاکفشیه من شبیه خودش گفتم ،با چشمای گرد و سینه به سینش از تو چشام شیطنتو تمسخرمو خوند با حرص نگام کردو گفتم :
-جاکفشی جهیزیه ام بود خوب.«از کنارش رد شدمو گفتم»:
سردار- من بشورم ؟
-نه بنداز تو نایلون ببر کلفته خونه بابات بشوره تو ناخنات میشکنه .
سردار با عصبانیت داد زد : آلا.
-هان ؟کری مگه داد میزنی ؟
اومد جلوی اپن نگاش به میز ناهار خوریه. کوچکمون افتاد و از نگاش برقو دیدم خنده ام میگرفت «شکمو»!
غذا رو دید غرش یادش رفت ، رفت تو اتاقش ،سالادو آوردم و ترشیم آوردم ، تلویزیونو روشن کردم ، دیدم داره سریال نشون میده ، عقب عقب اومدم بشینم ،نشستم گف :اُاَ!
«برگشتم دیدم رو پایه اون نشستم ، خندم گرفتو گفتم»:بسم الله الرحمان الرحیم .
سردار -جن عمته.
-اون که عجوج مجوج بود ولی تو که ظاهر میشی یهو باید بهت شک کرد .
سردار لباشو روی هم گذاشت ،انگار میخواست خودشو حفظ کنه .«روی صندلی نشستمو گفتم»:
-دستتو نمیشوری؟
عاصی شده قاشق چنگالو توی بشقاب گذاشت و گفتم:نشور، بادست کثیف غذا بخور بمیر اصلا.ولی تو که ادعات میشه...
«چشمم به سریال افتاد محو یه صحنه اش شدم، فهمیدم داره نگام میکنه، برگشت به تلویزیون نگاه کرد وبلند گفت :نُچ.
از جا بلند شد، دقیقا یه جای فیلم بود که مرده داشت زنه رو میب*و*سید.
بلند گفتم:
-استغفرالله ربی والتوب الیه، الهی العفو العفو العفو...
سردار - آلا ساکت شو
-مرده به زنش خ*ی*ا*ن*ت کرده ها، خاک توسرش رفته با کمرنگه.
سردار از آشپزخونه بادستای خیس اومد یه نگاه به تلویزیون کرد، خوشم میومد ادعا میکرد توجهی نداره اما توجهش جلب میشد؛ چشمم به تلویزیون بود اما بالا سرش ایستادم و قطره های آب روی شیشه ی میزو پاک کردم. دوباره گفت:نُچ!
بشقابشو برداشتم براش پلو کشیدمو گفتم:اَی!! چقدر لاغره. نگاه کن سردار شبیهه ملخه، ازین ملخ خاکی ها هستند، نگاه پاشو...
سردار-نُچ، بابا غذا رو بکش مردم از گرسنگی.
خورشت کشیدم و همون طور کنارش دست به کمر ایستاده بودم و گفتم:
-آخ آخ زنش برسه ببینه...

@romangram_com