#آلا_پارت_52
_تو آدم نیستی تو خری تو شتری تومیمونی...
مجتبی زد خنده و سردار با حرص گفت:
_آره بلبل زبونی کن...
_نمیام
دادزد:تو بی جا میکنی...
«روی دوشش بودم،با مشت سه چهار تا زدم پشتش داد زد»:آلای وحشی.
_بزارم زمین ،آبروریزی میکنما.
سلاله_خاک بر سرم ،خاک برسرم ،دارید چیکار می کنید ؟
_من عروسی نمیام ...نمیام...
سردار_مجتبی زنگ بزن به حاجی.
_آره آره زنگ بزن بگم تو چه غلطی کردی .
سردار_ من یه کلمه گفتم تو لباستو پاره کردی،تو اومدی وسط خیابون ...
سلاله_بس کنید مگه بچه اید ؟
سردار_سلاله زنگ بزن به بابات ...
برگشتم گردن سردار و گرفتم با حرص فشار دادم و گفتم :بابای منو چیکار داری؟
از حس خفگی رهام کرد ،سلاله و شیرین دستمو از گردن سردار جدا کردن و سردار یهو یه نعره زد ...یه دادی زد که یه آن خیابون ساکت شد.
_آلا!
انگار اسمم بوق همون صور اسرافیل بود ...یه آن از بلندیش قلبم ایستاد!
با وحشت نگاش کردم ،اینطوری نبود!اینطوری نمی کرد ...چقدر بد عصبانی شد ...
_بس کن،بس کن ...
شروع کرد به خودشو زدن محکم تو سرش می زد ...با چشمای وحشت زده نگاش می کردم وگفتن:بس کن لعنتی بس کن ...
شیرین با گریه گفت:نکن داداش نزن خودتو ...
سردار _هرچی میگم ببخشید غلط کردم گه خوردم ول نمی کنه ،ای کاش اون شب به دیوار می زدم می مردم از دست تو و اون زن راحت می شدم که هر روز منو با کاراتون صدبار می کُشید ،خستم کردید ،خسته شدم ...اه !
در همون جا لبه ی جدول نشست ، صورتش رنگ خون شده بود سرخ و برافروخته ،همه فقط نگاهش می کردیم ،سلاله آروم زیر آرنجمو گرفت و با بغض گفتم :
_تو...تو گفتی ...
@romangram_com