#آلا_پارت_41

سردار - پونزده.
با حرص نگاش کردم و سردار شاکی گفت: چیه؟
- خب پس فردا ازت همین طوری باج میگیره خنگ، چند خریدی؟
سردار با اخم گفت: تو چیکار داری؟
- سردار عین پسرای هفده هیجده ساله ساده لوحی! تو بازاری هستی یکی میگه "ف" تو باید فرحزادو بری...
-عاشقشم میفهمی؟ خودم میدونم با یه خونه و ماشین دهنشو بستم...
-ماشینم خریدی!!؟ پاشو از جلوی چشمم دور شو، همه تخما رو کردی که.
سردار لباشو باز روی هم فشار داد که نخنده و بعد گفت: آلا به حاجی نگی ها!
-انقدر ابلهی که الآن بگم یه خونه هم برای من بخر به حاجی نگم میری میخری. میدونی چیه؟ حاجی بچه هاشو توی خونه و حبس، اطلاعاتی بار آورده.
سردار- تو تا حالا عاشق شدی؟
-نه نشدم. من کسی رو قدر خودم نمیدونستم، قدر خودم عاشقش نبودم.
سردار یکه خورده نگام کرد و گفتم : قبل تو قرار بود یه شاهزاده ی عرب...
سردار ادامو درآورد خندیدم. زدم تو سرش و گفتم : مرگ ادای خودتو در بیار خنگ!
سردار - آخه تو رو چه به شاهزاده ی عرب؟ عربی بلدی؟
-نه ولی بلدم عربی بر*ق*صم.
خندیدم و سردار گفت : اونو از کجا پیدا کرده بودی؟
-اون منو پیدا کرده بود، اینستاگرام، انگلیسی مکاتبه میکردیم.
سردار - از کجا معلوم راست میگفت؟
- خب live میفرستاد.
سردار - اوهو! عربا و این کارا؟
-یه بار ایران هم اومد.
سردار جدی تر نگام کرد و گفتم: بابا خوشش نمی اومد گفت:برن فکر کنیم، میگفت عربا زن ها رو شبیه برده می بینند. دوست نداشت از ایران برم، حتی هدیه هایی که آورده بود هم پس فرستادم. یه سینه ریز الماس بود.
سردار - الماس؟
باخنده نگام کرد و گفتم: به خدا دو تا نگین الماس داشت و بقیش برلیان، بابا پس داد گفت ما فکر می کنیم جواب میدیم. رشوه که نمیگیریم.
سردار - خب؟

@romangram_com