#آلا_پارت_36
- نه دیگه، قبول نکنی کار نمی کنیم. تو اسپانسری و باید درصد بگیری مثل بقیه ی اسپانسرا.
شیرین - خیله خب... قبول خانوم مدیر.
-جا رو پیدا کن. من نمونه جارو برات عکساشو میفرستم که بدونی چطوری باید باشه.
شیرین - آره اینطوری خیلی خوبه.
سردار از اتاق اومد بیرون. با تردید نگاش کردم و شاکی و عصبی گفت: بپوش بریم.
شیرین - داداش میوه آوردم.
سردار - نمی خوریم آبجی. بجنب آلا.
-عه! من که نمی تونم بجنبم. دارم بلند میشم دیگه وا!
یه من اخم و صورت برافروخته و حاجی هم از اتاق بیرون اومد و گفت:
-عروس خانوم...
سردار شاکی و بالحن کنترل شده گفت:حاج آقا! شما لطفا چیزی نگید.
- چی شده!؟
سردار - شیرین چادر آلا کو؟ بیار.
شهین خانوم نگران از اتاق اومد بیرون و به من نگاه کرد. گفتم:
-چیزی شده!؟
تا شهین خانوم دهن باز کرد سردار تحکمی گفت: نه!
حاج آقا اشاره کرد به شهین خانوم که هیچی نگه، چادرمو پوشیدم! چون لبنانی بود و پوشیدنی.
سردار برعکس همیشه کیفو برداشت و گفت:برو... خداحافظ همگی.
چادرمو تو مشتم گرفتم و ساعد سرداررو محکم گرفتم که بتونم راه بیام. خیلی بهتر شده بودم... سوار ماشین شدیم و به سردار گفتم :خب چی شده!؟ چرا سِکرت بازی در میاری!؟
سردار - بریم خونه حالا.
-واااا چیه؟ نکنه حاجی فهمیده شما هم آره.
سردار یه جور شاکی نگام کرد که برای اولین بار پشیمون شدم که حرف زدم و سردار گفت: من چی!؟
-قضیه پانته آ رو!
سردار - حاجی فقط ممکنه از طرف تو بفهمه.
پوزخندی زدم و رومو برگردوندم و گفت:دهن تو چفت داشته باشه ...
@romangram_com