#آلا_پارت_35
-از کجا پیدا میکنی؟
شیرین - بنگاه.
- نه اونطوری تو پاچه ات میکنند، من فقط ده میلیون دارم.
شیرین - بابا تو نمیخواد هزینه کنی که.
-عه! نه شیرین جون اینطوری نمیشه.
شیرین - چرا؟ من میخوام کمک کنم.
- نه، نه، شیرین این کار منه.
شیرین - خب منم شریک، نمیشه؟ آلا من میخوام سرگرم بشم، از این خونه خسته شدم. از آشپزی از فیلم نگاه کردن...
-خب برو کلاس زبانی چیزی...
شیرین - که باز بشینم خونه؟ تو دختر زرنگی هستی، بذار به بهونه ی تو منم بیام بیرون.
-خب بیا ولی تو هزینه نکن. نمیخوام...
شیرین - اونطوری حس سرباری دارم، چون من نه طراحم نه خیاطم نه عکاسم... بذار حداقل سرمایه گذار باشم.
به شیرین نگاه کردم و آروم سر به زیر انداختم و گفتم:
-من با خودم عهد کردم از سردار و خونواده اش کمکی نخوام شیرین درکم میکنی؟ من بخاطر پول نخواستم که زن سردار بشم.
شیرین - چه ربطی داره من بخاطر خودم دارم این پیشنهاد رو میدم؛ حاج بابا بفهمه تو هستی اجازه میده.
-اجازه میده!؟
شیرین - حاج بابا سخت گیره، میدونی که!
- نه نمیدونم! گیر میده!؟
شیرین - اووووف... بشین خونه کار نه... درس نه... خیابون گردی نه... صَفر بیاد ببره بیاره...
-عه!!!
شیرین - این شانسو نگیر خواهش میکنم.
به شیرین نگاه کردم. دلم براش سوخت. یه دختر سی ساله. اما انگار هیجده سالشه از بس از هر نظر بکر مونده. حتی زیر ابروهای نازکشم برنداشته!
خب مگه زندانین؟چرا حبسشون کرده!؟ بیا این همه پول و نعمت، حبس در خانه دارن!
سری تکون دادم و گفتم: باشه ولی باید درصد ازمون بگیری، خب؟
شیرین خندید و گفت: من که نیاز ندارم.
@romangram_com