#آلا_پارت_33
لباشو باز رو هم گذاشت نخنده.
گفتم:آخه تو چرا در عین بدشانسی انقدر خوش شانسی؟
برگشت نگام کرد و با صورتی که هر آن میزد زیر خنده گفت :چرا تو اینقدر حرف میزنی؟
-آخه زن کدبانو، هنرمند، دانا، مهربون....
سردار با خنده ای کنترل شده گفت : ساکت بابا...
-سردار
شونه ی جفتمون از جدیت صدای حاج آقا که از پشت سرمون، جایی که اتاقشون بود می اومد، پرید و سردار از جا بلند شد و گفت: جانم حاجی؟
حاج آقا - بیا تو اتاقم کارت دارم.
آروم گفتم :میخوای بگم ببخشتت؟
سردار زیر لب گفت:ساکت شو آلا.
سردار رفت تو اتاق، چرا لجبازی نمی کنیم؟؟ چرا از هم متنفر نیستیم، اولا بودیم، پارسال بودیم، امسال نیستیم، الان کنار هم میشینیم، میدونم اون زندگیمو نابود کرده، میدونه رویاهاشو از بین بردم اما چرا کنار همیم!؟
انگار یه انرژی یه نیرویی داره اون کینه و نفرتو کنترل میکنه. تو قلبم حسش میکنم، کینه امو میگم اما وقتی سردارو میبینم بیشتر برام شبیه کسیه که ربطی به اون کینه نداره!
گوشیم باز زنگ خورد، این بار برداشتم دیدم کمال زاده است. به سقف نگاه کردم و تماسو باز کردم و گفت:سلام عزیزم
-سلام حال شما؟ خوب هستید؟
-قربونت برم، چه خبر؟ چرا خوشکلا بی معرفتن؟ تماس جواب نمیدن؟
-امممم،«بگم ازدواج کردم جا نمیده بهم»! اممم... میگم...
- جاااان...
دلم میخواد جیغ بزنم درد بابامممم مردک هیز درنده ی چلغوز.
-جا چی شد؟
باخنده گفت:جا برای چی شیطون!؟
یکه خورده به روبرو نگاه کردم و شاکی گفتم:متوجه هستید که چی میگید،هان!؟
-ای بابا آلا جون شوخی کردم.
-تو رو حضرت عباس با من شوخی نکنید، من جنبه ندارم، بی احترامی میشه.
-عه عه آلا... آلا... دختر بد نشو دیگه... بابا دلم تنگ شده برات...
یه حس بدی داشتم وقتی حرف میزد، بدتر از همیشه...
@romangram_com