#آلا_پارت_3
به دستم نگاه کردم حلقه ی اون توی دستمه... یه رینگ طلایی ساده، جالبه که خونواده ی سردار جواهرسازن، بزرگترین حجره ی طلافروشی بازار که چند سال دست به دست گشته، برای خونواده اشِ اما توی دست من یه انگشتر رینگیِ نازکه...
پهن نه، سنگین نه، ضخیم نه... نازک؛ سردار فکر کرده منو میتونه عذاب بده، برای من مهم نبود، برای من پولشون به نفرین خداهم نمی ارزه... وقتی اهدافم از هر ضلعش نصفی پریده! چطوری میتونم به پول فکرکنم!؟
دو روز قبل عقد بود، این بار خونه امون به اتاقم، بازم فقط چشمام، فقط ابروهای ریخته شده... پیشونی... تنها همین از صورتم مونده!
اومد کنارم روی صندلی نشست، نه سلامی نه علیکی، نگامم نمیکرد،ولی من نگاش میکردم. یاد این افتادم که شاید اگر پارسال بود، اگر قرار بود دوروز دیگر عقد کنم الان با همسر اینده داشتم خرید میکردم... داشتم تدارک میدیدم ...
سردار سر به زیر گفت:آلا من اومدم باهم حرف بزنیم
-حرف مشترک پیدا کردی.
-توروخدا متلک ننداز گوش کن . تنها نگاش کردم و زیر لب یه چیزی رو زمزمه میکرد،چشماشو محکم رو هم گذاشت و گفت : آلا تو هر چی بخوای هر کاری بخوای من میکنم اِلا ازدواج باتو .
خیلی خونسرد گفتم:صورتتو با اسید بسوزون ... «با وحشت سر بلند کردو خونسرد تر گفتم» :از زیر گودی چشم تا گردن جوری که سی درصد پوستت سالم بمونه....
سردار شوکه نگام کرد و گفتم :من اینو میخوام .
سردار-چی میگی ؟!!!
-دو مهره اصلی کمرتم باید بشکونی،جوری که شش ماه روی تخت بخوابی،جوری که هرروز از ترس فلج شدن کاب*و*س ببینی نه در خواب بلکه تو بیداری ...
سردار از جا بلند شدو گفتم :چیه ؟!تلخ بود؟ سخت بود؟ من سال گذشته اینطوری زندگی کردم.
سردار -من یکیو دوست دارم ...
پق زدم زیر خنده ... خندیدم ... قهقه زدم. اول با تعجب بعد با خشم بعد باترس نگام کرد دست زدم... به دستام نگاه کردو گفتم :باشه گمشو بیرون .
سردار -آلا ، من عاشق پانته آ...
اروم زمزمه کردم :گورتو گم کن .
سردار -پانته آ نمیتونه به گذشته اش برگرده .
از جا بلند شدم ،اروم با احتیاط ، سردار یک قدم عقب رفت ،آروم گفتم : چرا داری در میری ؟ وایسا ...
سردار - من بهش قول ازدواج داده بودم ...
رفتم مقابلش با تردید نگام کرد ، فکشو محکم گرفتم ،یک جوری که از فشار دستم می لرزید با دندونای روهم گفتم:
-مرتیکه عوضی ،من زندگیمو از دست دادم تو نگرانی تو رخت خوابیِ دوست دخترتی؟
با من از علاقه و عشق حرف میزنی ،گور بابای عشقتون ،گور بابای اون دختری که وامیده که توبعدش عقدش کنی ...
با اخم و حرص دستمو پس زدو گفت :
-ساکت شو تو کی هستی که داری در مورد من و زندگیم حرف مفت میزنی .
-من کیم ؟!
@romangram_com