#آلا_پارت_28

شیرین - مادر!! «شیرین به من نگاه کرد و عاصی شده گفت»:
- دختره دراز به دراز افتاده شماها دارید لباس سفارش میدید؟!
حاج آقا پوز خندی زدو گفت :
-آخه لباس کم آوردن ؛ سلیمه ؟سلیمه ...
سلیمه اومدو گفت :بله آقا .
حاج آقا - سفره رو بنداز .
شهین خانوم - سید سردار که نیومد حاجی .
حاج آقا - تا این موقع کجا بود ؟
شهلا -حتما منتظر آلا بود.
حاج آقا - بعد الان زنگ زده ؟
شهلا شونه بالا داد و حاج آقا گفت : خونه باشه تا اینجا سر جمع بیست قدم راهه ،قدماشو تند تر برداره برسه شام .
شیرین کمک کرد قرصامو خوردم و گفت :
- اگه یکی بره لباسا رو بگیره بیاره خونه تو ببینی ، بهش میدن دیگه ؟!
-آره ، سلاله میتونه ولی اگه ایراد داشته باشه دوباره برگشت بخوره اون نمی بره .
شیرین -من میبرم .
یکه خورده نگاش کردمو گفتم : نه عزیزم کار شما نیست ، بری بیای، مسافت ترافیک .
شیرین -من بیکارم ، تازه من رانندگی نمیکنم که مش صفر رانندگی میکنه ،تازه وقت یه روزم پر میشه سرگرم میشم، من همش خونه ام ، میتونم این کار رو بکنم.
- شاید حاج آقا و سردار ناراحت بشن .
شیرین خندیدو گفت: واااای !این چه حرفیه که میزنی ؟! حاج بابا و سردار چیکار به من دارن .
گوشیم باز زنگ خورد و شیرین بهم نگاه کردو گفت:
-زدی کمالزاده .
- وااای ! کی با این سرو کله بزنه ، ولش کن قطع کن صداشو.
شیرین -یک سوال بکنم ؟ شو میذاری یعنی مثل همین خارجیا .
خندیدم و گفتم:
- آره دیگه ولی حالا اونا سری میزنند من درهم برای، اون فصل از لباس مجلسی و مانتو و پالتو گرفته تا حتی تاپ و مدل شالو روسری ، گاهی برند های داخلی کفش و کیف همین تولیدی های داخلی هم شراکت میکنند.

@romangram_com