#آلا_پارت_21

- نه حاج آقا.
-کارت زیاد طول میکشه؟
-تقریبا یکی دوساعت
به ساعتش نگاه کرد و گفت:اگه تا چهار طول میکشه بگو سردار رو مرخص کنم بیاد دنبالت.
به حاجی نگاهی مهربون کردم... طفلک به زور میخواد پسره رو بچسبونه به من.سردار هم که تو هپروته... پانته آ رو چیکار کنه؟
ته دلم یه حس حسادت خیلی نامحسوس و یواش گذر کرد. وسریع گفتم :
-نه کارم زود تموم میشه با سلاله برمیگردم.
حاجی سری تکون دادو در ماشینو بستم و گفتم :خداحافظ
حاجی بدون اینکه نگام کنه دنده رو جا به جا کرد و گفت:
زیر چشاتو پاک کن بعد برو تو... خداحافظ...
حرکت کرد... واااای!!! وااای ، چشام...
خنده ام گرفته بود.. مداد ریخته بود زیر چشمم حتما... رفتم جلوی ساختمون از شیشه ی رفلکس در ورودی ساختمون دیدم آره دیگه، آلا مثلا اومده لاپوشونی کنه زده کلا صورت مسئله رو تغییر داده.
حالا مَرده میگه آرایش میکنه با این ظاهر و پوشش جلوی منم فیلم بازی میکنه.
رفتم داخل مزون کلی حرف و کار و طرح و بده بستون مالی و و حساب و کتاب سربلند کردم. دیدم ساعت پنج عصره.سلاله هم ساعت سه رفته بود و علی مونده بود و حوضش که!
چیکار کنم! ؟از این سر شهر تا اون سر شهر این وقت برم که شده هشت غروب!
شماره ی سردار رو گرفتم اشغال میزد... صبر کردم یه ربع بعد زنگ زدم اشغال بود... اشغال... اشغال... نشون به اون نشون که ساعت پنح عصر رسید به شش عصر و مطمئن بودم که داره پشت خط منو می بینه و جواب نمیده. حتما با اون زنه است،چشامو با حرص رو هم گذاشتم و گفتم:
-آلا...آلا...آروم باش، خب چیه؟ مگه نمی دونستی ؟مگه نگفته بود... راه تو مجزاست... ازین آدم اعتبارو معرفت و پایبندی که نباید توقع داشت.خودتو نباز. تو می دونستی و انتخاب کردی و این آدم فقط برای رفع ترحم کنار توئه که مردم نگن ناقص شد خونه ی باباش موند... من عذاب خریدم به خاطر حرف مردم...
آژانس گرفتم و خودم راهی شدم، وسط راه و ترافیک کمرم تیر میکشید، مجبور شدم به راننده بگم من تصادف کردم و کمرم رو عمل کردم و نمی تونم زیاد بشینم.کیفمو داخل ماشین میذارم تا مطمئن باشین نمیخوام فرار کنم ولی یه جا نگه دارید من یکم راه برم.
راننده - خانوم این چه حرفیه!
یه جوری این جمله رو گفت، با یه لحنی گفت انگار دارم تعارف میکنما، صورتتم که نمی بینم فرار نکنی!
بیا ، این ملت حجب و حیا و محجبه بودن هم تلخ میشمارن... سی تومن درآوردم دادم بهش و گفتم:این پولتون تا اینجای مسیر، ممکنه ، نگه دارید؟ من جلوتر پولتونو میدم که نگران فرارم برای کرایه نباشید.
راننده - عه! خانوم من که حرفی نزدم.
-شما نه ولی چشماتون حرف زدن.
از ماشین با حرص پیاده شدم، پاهام گز گز میکردن، از درد کنار دیوار رو گرفته بودم نخورم زمین، زانوم میلرزید وتنم عرق کرده بود. نه از گرما، بلکه از درد، کنار در یه مغازه رو گرفتم.
از لرزه ی تنم که از درد کمرم بود، دستم لبه ی شیشه ای در مغازه رو می لرزوند، صاحب مغازه که یه مغازه ی کابینت سازی بود اومد جلوی مغازه و گفت:

@romangram_com