#آلا_پارت_152
مهمونی به مهمونی همو میبینید. مراسم به مراسم... چون این خونواده«اشاره به سردار» این رفت و آمدها رو نمی پسندند. به خواهر من انگ ناحسابی بودن میچسبونند. این حقم نیست.
وقتی نمیشه یه سری حرف بیخود و پوچ که منو درگیر میکنه منم باید بیفتم به جون سردار.بعدشه که زندگی ما درگیر میشه.... متوجه هستید یا نه؟
مجتبی - بله.
- بله الکی نگید.سلاله خانم با شما هم هستم. آدم قدم که بر میداره باید حواسش باشه قدمش جلوی راه کسی رو نمیگیره.
سلاله با بی رحمی گفت : مگه قدم تو جلوی راه سردارو نگرفت؟
یکّه خورده و شاکی به سلاله نگاه کردم. یه سکوت سنگین توی ماشین چترشو پهن کرده. سردار با صدای دو رگه گفت: سلاله خانم! این دو قضیه با هم فرق داره.
سلاله - شما هم یکی دیگه رو می خواستی. اما راهی که آلا انتخاب کرد جلوی راه شما رو گرفت.
با تشر وحرص گفتم: تو جای منی؟ نه میخوام بدونم تو جای منی؟
سلاله با دریدگی گفت : من دارم جواب حرفتو میدم.
- تو وقتی که زندگیتو نابود دیدی بعد خودتو با من مقایسه کن و حرف های منو با زندگیم توجیه کن...
سردار - سلاله خانم!آلا ... بسه ...
- خاک تو سر اقبال من که خواهرم بدتر از همه است.
سلاله - من جواب ...
جیغ زدم : سلاله دهنتو ببند دیگه. لازم نکرده با عقل خودت کاری بکنی. مامان بابا بهتر تو رو جمع میکنند. پیاده شو هر غلطی دلت میخواد بکن. یالا ...
سردار - آلا!!! آلا شورشو در نیار....
- سردار خواهش می کنم شما هیچی نگو ، یالا سلاله...
سلاله با بغض گفت : واقعاً که...
- آره واقعاً که
آره واقعا که! به خودت بگو، تو خواهری ؟ تو دشمنی ، فکر کن حرف بزن که صد جای دل آدم نشکنه.
مجتبی - حالا آلا خانم شما بزرگتری ....
- من غلط کردم بزرگ شدم ، بفرمایید آقا مجتبی ، دست دوست دخترت رو بگیر هرجا تشریف میبرید ، تشریف ببرید.
سردار نوچ بلندی گفت سلاله از ماشین پیاده شد و سردار به من که به رو به رو زل زده بودم نگاه کرد و گفت : تموم شد؟
-نه
سردار - تو که سلاله رو میشناسی زبون درازه.
- زبون درازه؟ اون پا به پای من اون روزا رو درد کشید. من همه چی رو تو زندگیم از دست دادم .حالا ازدواج با تو رو توی سرم میزنه؟ مثلا مردم نمیدونند؟ نمی فهمند که مجبور شدی منو بگیری؟ من میدونم که مردم اینو فهمیدن ،اون عروسی این جریان بچه همه به همون مردم میگه که همش اجبار بوده...
@romangram_com