#آلا_پارت_151
مجتبی - داداش تو و زنت نمی تونید تعیین تکلیف کنید.
سردار عصبانی برگشت و گفت : به خدا قسم مجتبی میزنم شقه ات می کنما . این همه دختر رفتی سراغ خواهر زن من؟ نفهم یکم به فکر زندگی منم باش.شاکی به سلاله هم نگاه کرد و گفت : با شما هم هستم.
مجتبی : داداشِ من، با بچه های چهارده ساله که طرف نیستی.
سردار- مجتبی این رفت و آمد تو فامیل معنی نداره. رابطه های خانوادگی رو خراب میکنه. ما فامیلیم.
مجتبی داد زد - بابا شاید قصد من ازدواجِ . باید بشناسم یا نه ؟
برگشتم به مجتبی شاکی نگاه کردم و مجتبی هم با اخم گفت : چیه؟
سردار - قصدت ازدواجِ؟! بلند میشی همین هفته میری پیش آقا ارسطو میگی!!
نگام به سلاله افتاد. یکّه خورده تر از همه به مجتبی نگاه می کرد و مجتبی آروم تر گفت خیله خب.
سلاله -خیله خب؟
کامل تر برگشتم محکم زدم روی پای سلاله برق از چشماش پرید جیغ زد:
- روانی پام سوخت اَه! سردار این وحشی نبودا. تو حتما وحشیش کردی هی میزنه! چرا میزنی؟
- اینُ زدم که بفهمی تو نگه نمیداری. پاتو از گلیمت درازتر می کنی، باید پاش وایسی.
مجتبی - یعنی چی؟
- یعنی وای به حالت اگه الان حرف مفت زده باشی.
مجتبی - مفت چیه ؟خانم!!! سردار!!! چی میگین؟ ای بابا!
با دوتا انگشت های دست راستم به چشمام اشاره کردم و بعد به جفتشون گفتم:
- جرأت دارید خطا برید. ببینید چه آشی میپزم.
برگشتم و گفتم هر هر کر کر و بیرون رفتن و خوش گذرونی برای شما ، حرفهای بعدش رو من بشنوم؟ کور خوندید. من نمیذارم کسی برچسب به خودم و خانوادم بچسبونه.
مجتبی -چه برچسبی؟
سردار - شما فکر آخر هفته باش.
سلاله یه چیز پچ پچ کرد و بلند گفتم: سلاله من پام برسه خونه مغز مامان و بابا رو میشورم.پس اون پشت میزویز ویز نکن. خربزه خوردی پای لرزش میشینی.
مجتبی شاکی گفت: سلاله یعنی چی؟ این حرفا چیه؟
سلاله - چرت میگه توام هی دور میگیری! اَه! تو باید اول با من صحبت کنی...« جیغ زدم»: سلاله!
برگشتم گفتم : آقا مجتبی هیچ اجباری نیست که پاشی بیای چیزی که زیاده مرد برای سلاله و زن برای شماست . برادر من از امشب به بعد شتر دیدی ندیدی، تمام...
و تمام یعنی سلاله میشه سلاله خانوم، خواهر زن پسر عموت و شما هم پسر عموی شوهر خواهر سلاله.
@romangram_com