#آلا_پارت_146
شاید اولین لحظه است که در زندگی با سردار زنونه زندگی میکردم برای چند ساعت ،تا بهم ثابت بشه اگه بخواد بلده یه مرد باشه تا من جای اینکه هم جای اون زندگی کنم، هم خودم، زنونگی هامو به رخ بکشم.
تموم شبه صوت ها ، آوا ها ، نجواهاش توی ذهنم ذخیره می شد .یه کنج دلم به خودم می گفتم:« شاید آخرین باره»
میدونید دلم برای خودم سوخت که اینطوری ترس داشتم. ترس اینکه این اولین و آخرین باره که در مرکز توجهم. جواب میگیرم. در خواست امیال نفسانیمو از همسرم دارم و اون جواب مثبت بهم میده. ته مونده حس خوبمو تلخ و گزنده میکرد این احساس کوبنده ی حسرت و ترس!
هر دستی که روی موهام میکشید، چشمامو میبستم از ته قلبم از محبتش لذت می بردم. چقدر دلم میخواد خدا بگه "stop" هرکی هر جا هست همون جا بمونه. جاش همونجاست و جای من توی آغوش اون باشه.
-آلا؟
-جان.
آلا؟
«محکم تر تکرار کردم. نشنید جواب قبلیمو؟ از هیجان کر شده حتما!»
- جانم؟ جان؟
- آلا؟
- اِوا !
برگشتم نگاش کردم با چشمای غمگین گفت : نگو اِوا ، باز مثل قبلی ها جوابمو بده.
«مشکوک نگاش کردم و تو چشمام غمگین نگاه کرد و گفت»: کلی فرق بین جواب الان تو با تمام اسمهایی که صدا میزدم و بعد میگن :« چیه؟ هان؟ بله؟ چی میگی؟ بگو ...» میدونی یکی که میگه "جان" یعنی یه جایی برای تو توی احساسش داره.
شاید خنده داره یه مرد این حرفا رو بزنه. اما من با تو برعکس همه راحتم. انگار با خودم حرف میزنم. نمیترسم سوء استفاده کنی. نمیترسم رهام کنی. نمی ترسم ...با تو حس شجاعت دارم .
با لحنی دلخور گفتم : چون فکر می کنی تنها مردی هستی که منو قبول می کنی؟
اخم کرد گفت: چی ؟؟؟
«این قدر بد تعجب کرد که فهمیدم گاف دادم. بدتر بهش ترس خودمو فهموندم که من نقطه ضعفم چیه، سریعتر گفتم»: پس چی؟
سردار بعکس باگیجی نگام کرد و سرشو بلند کرد و آرنجشو جک زد کنارش جدی و باجذبه پرسید :
- تو اصلا منو دوست داری؟ به خاطر این فکر خرابت کنار منی.
یکه خورده نگاش کردم و گفت: هان؟ آلا؟
- چی میگی سردار؟! شاید اولش همه چی بر اساس جبر بود. به خاطر موقعیتی که پیش اومده بود. ولی الان قریب به دو ساله با همیم زیر یک سقف، نون و نمک همو میخوریم.
مگه میشه هم خونگی محبت نیاره؟ تو فکر کردی و اون حال خراب اون شب به خاطر این بود که دیگه مردی نیست من باهاش باشم؟
«با حرص گفتم»: نسلتون ور بیاد حالا که اینطور شد بانی و باعث تمام مصیبت های عالم و آدم.
رومو برگردوندم و پشت کردم بهش. از پشت بغلم کرد. می خندید ولی بی صدا، با شونه ام به عقب هلش دادم و گفت:عه!زشته. آدم با شوهرش شب اول اینطوری برخورد نمی کنه.
با دهن کجی گفتم: نه بابا!؟
@romangram_com