#آلا_پارت_140
حاج آقا آروم با لبخند رضایت گفت :خیله خوب چشم.
بابا با آرامشی که دلم نوید می داد تصنعی گفت:مبارک باشه بچه های من ،خدا رو شکر که خبر خیر بوده.
مامان از جا بلند شد با چشمای پراشک اومد کنارم نشست«الهی آلا بمیره برای تو مادرم !خدا منو سنگ کنه که تو باورت شده و من گولت می زنم.»
مامان دستمو گرفت ب*و*سید ،دستمو کشیدم که دست خودشو ب*و*س کنم نذاشت و با بغض و خوشحالی گفت:
-مادر ایشاالله باهم کنار هم خوش باشید ،این بچه زیر سایه جفتتون بزرگ بشه .
-زیر سایه همه خونواده.
سردار-مرسی پروین خانوم.
شیرین با ذوق گفت:ای بابا دلمون آب شد،مبارکه داداشی ،آلا جون ایشالا که همیشه دلمونو شاد کنی.
با سپاس نگاش کردم.
اما خواهر خل مشنگ من و اون شهلای حسود هیچی نگفتن،حالا درسته واقعا حامله نیستم اما تو جوّش که بودم!
سلیمه با کل کشیدن اومد که حاجی سریع گفت :ععععه!سلیمه!
من خودم بیشتر از همه خندیدم سلیمه گفت:خب حاج آقا کل داره دیگه ،بچه ی آقا سید .
حاج آقا -لا اله الا الله!
شهین خانم-خیله خب ،پاشید پاشید بریم سر سفره،الآن شام خوردن مزه میده،آقا ارسطو ،پروین خانوم،بچه ها بفرمایید .
همه بلند شدن و آروم رو به سردار گفتم:میدونستم مامانت انقدر ذوق می کنه ،سلامتیمو می فروختم خودم حامله میشدم سردار نوچی کرد و از جا بلند شد تا اومدم برم...سلاله اومد طرفم آرنجمو گرفت و دم گوشم گفت:
-تو که گفتی با هم رابطه نداریم!
-خب پیدا کردیم
-پیدا کردید؟!!!تو باهاش بودی؟!!!
-معرف حضورتون شوهرم هستند !
سلاله-رفتی تو قماششون بد جوری ،دیگه من ناخودیم؟!
-ای بابا !دیگه اینا خیلی خصوصیه !
سلاله-بی شعور!
سردار-سلاله خانوم....
شونه سلاله پرید و برگشت سردار رو نگاه کرد، سردار گفت:بفرمایید.
سلاله آرنجمو ول کرد و رفت طرف میز ناهار خوری و به سردار که صورتش گرفته بودنگاه کردمو با صدای خفه گفتم:
@romangram_com