#آلا_پارت_125

مجتبی از پله ها اومد بالا تا چشمش به سلاله افتاد سرشو به زیر انداخت و گفت :
_آلا خانم ،حاج عمو میگه بیاید پای دیگ بشینید می خوان عاشورا بخونند.
_باشه ،الآن میاییم.
مجتبی باز یه نیم نگاه به سلاله کرد و بعد رفت ،سلاله با سر اشاره کرد و گفت :
_اینو .
_سلاله؟!!سلاله با تعجب گفت:چیه؟چیه؟
_تو چته ؟!بزرگ شدی ؟پسره رنگ عوض کرد !این چیه پوشیدی آدم تو عروسی لباس شب می پوشه ؛تومسجد چادر می زاره،تو استخرم مایو می پوشه،جای اینا عوض نمی شه.
سلاله_الان اینجا مسجده؟!
_چرت و پرت بگو تا دنیا بکنتت تو گونی مثل من !
از پله ها پایین رفتم و تا حاجی منو دید گفت:
_سردار برای آلا خانم یه صندلی بیار ،رو زمین نشینه...ای بابا حاجیم آدمو خجالت زده میکنه !
الآن ملت می گن چشه،خب مثل همه رو زمین بشینه ،حالا دم گوشش بگو چرا هوار می زنی مرد حسابی .
سردار صندلی آورد و گفتم :وای سردار خجالت کشیدم بابا ت چرا داد می زنه ؟صندلی بیار.
سردا اومد جواب بده یکّه خورده به سمت راست من نگاه کرد دیدم سلاله همونطوری اومد پایین،کلا نفهمید من چی گفتم؟!
سردار با تعجب گفت :آلااین چیه پوشیده؟!!!شلوار جین به این تنگی و تی شرت کوتاه؟بابا اینجا پسر مسر نشسته !مانتوش کو؟پاشو ببرو...نوچ،مانتوی این کجاست؟!!برای سلاله هم غیرتی میشه ؟!آلا؟!
_توی خونست ،نمی پوشه بهش گفتم.
سردار_بی جا !حالا ملت بگن دیوونه اید ،تو چادر چاقچور و پوشیه اون اینطوری ،شورشو درآورده...
غرلند زنان رفت...
مجتبی یه صندلی کنار من برای عمه نبات گذاشت ،عمه نبات کنارم نشست و لبخندی بهم زد و گفت :
_داداشم چه عشقی میکنه عروس داره.
_خجالتم ندید.
عمه نبات _انگار دعای من سر سفره گرفته آره؟ گیج نگاه کردم و گفتم :
_متوجه نمیشم ؟
عمه نبات _داداشم تو جمع داد میزنه سردار برای آلا خانوم صندلی بیار این یه اعلامیه است .
_اعلامیه ؟!!!

@romangram_com