#آلا_پارت_120
سردار با اخم نگام کرد و گفت : آلا شده تو عمرت جدی باشی ؟
- تو جنبه داری آخه ؟!
سردار - خودتو بذار جای من ...
- تورو خدا جاتو برای خودت نگه دار ، من جای خودم پر از مارو عقربه به دردای تو نیازی ندارم .
یه ژلوفن بهش دادم وگفتم : بیا آب زیاد بخور خفه نشی لامصب در جایگاه شیافم باشه بزرگه .
سردار داشت نگام کرد داشت خنده اش می گرفت ، قرصو گرفت و رفت ...
گوشیمو برداشتم ؛ یعنی چی میشه ؟! همه چی واقعیت داره یا دروغه... چرا من نفس راحت نمی کشم ؟
تو پیج "ماکان " باز عکس خودمو دیدم؛سریع دایرکت زدم :
- ماکان ! چرا نمی فهمی ؟! چرا عکسو باز گذاشتی ؟ پیجت هم بازه عکسم همه جا پخش میشه.
انگار انلاین بود جواب زد : دوتا چشمه دیگه .
- دوتا چشمه دیگه ! چرا می ذاری؟
ماکان - حالا مومن شدی ؟!
- من شرایطم الان فرق داره ؛ آلای مجردِ دو سال قبل نیستم.
ماکان- عکسات جلب توجه میکنه ، پیجو می کشه بالا .
- داری از عکسای من سوء استفاده می کنی ؟!!!
ماکان - با چادر چاقچور تو چه سوءاستفاده ای .
- میگم سردار خوشش نمیاد ! باباش بدتر.
ماکان - مثلا چه مشکلی داره خوششون نمیاد ،مگه ل*خ*تی ؟!
- ماکان ، برای آخرین باره بهت هشدار میدم ، اگه ازت شکایت کردن من ابدا دخالتی نمی کنم .
ماکان - تو فقط باید شاکی باشی که نیستی .
- من شاکی هستم کی میگه نیستم ؟!
ماکان - یعنی میری ازم شکایت می کنی ؟
- من دارم بهت هشدار می دم ، تمام !
داشت تایپ می کرد از صفحه اش اومدم بیرون و فکرم باز درگیر سردار شد ... اونقدر که فکر کردم خوابم برد ...
یه موقع بیدار شدم که سردار صدام می کرد ،گفت مادرش زنگ زده گفته دارن می می رن ماهم بریم، حاضر شدم ، اولین باره که دارم شخصا توی همچین مراسمی،به عنوان جزئی از برگذار کننده های مجلس شرکت میکنم ؛
@romangram_com