#آخته_پارت_95

- منم بزرگ بشم میرم، ولی اول باید پولدار بشم.

- پولداری برای ما نیست!

- شاید شد. خدارو چه دیدی! اوس کریمه دیگه آبجی!

کیف ویولنم که برای تمرین امروز همراه خود آورده بودم را از شانه پایین کشیدم و رو به پسر بچه گفتم:

- بذار منم یه امتحانی کنم. شاید شد. خدارو چه دیدی داش!

خنده‌ای عمیق مهمان لبان خشکیده از سرمایش شد. کنار خودش برایم جا باز کرد. آهنگی از یک موزیسین فرانسوری را شروع به نواختن کردم. کم‌کم توجه مردمی که به سرعت عبور می‌کردند جلب شد و به‌سمتمان آمدند. چشمانم را بستم تا جمعیت تمرکزم را بهم نریزد. ارشه ویولن مدام در حال حرکت بود و انگشتانم به همراهش نوایی سوزناک را در صبح پاییزی به گوش مردمانی خواب‌آلود می‌رساند. با تمام شدن آهنگ جمعیت کم کم متفرق شد و هر کس با دادن مبلغی به پسربچه از آنجا دور شد. ویولنم را در کیف قرار داده و برخواستم. با دیدن پسربچه که پول‌هایش را با ذوق می‌شمارد لبخندی زدم. خواستم مسیرم را ادامه بدهم که نگاهم به مهدی افتاد که با لبخندی گشاده گوشه‌ای ایستاده بود و ما را نگاه می‌کرد. به‌سمتش رفتم و روبه رویش ایستاده و با لحنی شاکی گفتم:

- خب؟!

لخندش را جمع کرد و کلافه نگاهی به آسمان کرد.

- من حرفی نزدم!

دستی در هوا تکان دادم و گفتم:

- باز دروغ گفتن شروع شد! اگه تو نگفتی کی گفته؟! هان؟ من مطمئنم تو دیروز صبح بهشون گفتی چون تا قبلش که خبری نبود! غیر ممکنه بابا یا مامان چیزی بفهمن و حرف نزنن.

romangram.com | @romangram_com