#آخته_پارت_93
- عجبا! برو بخواب خیلی خوابت میاد.
گوشی رو خاموش کردم و به رخته خواب برگشتم.
صبح اول وقت بیدار شدم. برای این که به پدر و مادر اتفاقات دیشب را توضیح ندهم به سرعت وسایلم را برداشته و از خانه خارج شدم. قبل از خروج از حیاط به سمت شیر آب رفتم تا صورتم را بشورم. با اولین مشت آبی که به صورتم پاشیده شد متوجه شدم مهدی هم از خانهیشان بیرون زد و درگیر بستن بند کفشهایش شد. همان جا ایستادم تا کارش تمام شود. با دیدنم نفسش را عصبی بیرون فرستاد و زیر لب گفت:
- لا اله الا الله!
با پوزخندی گفتم:
- هنوز جوابم رو نگرفتم شازده!
قدمی به سمتم برداشت و با صدای آرامی گفت:
- اینجا خوب نیست بیرون حرف میزنیم!
سرم را جلو بردم و عمدا با صدای بلندی گفتم:
- ترس آبرو داری؟!
چشمانش را محکم بست و قاطع گفت:
romangram.com | @romangram_com